در مواجهه با معتاد و در درمان اعتیاد، یک نکته مهم فهم این موضوع است که معتادان فریب کج اندیشی خودشان را می خورند و قربانی این طرز تفکر هستند. اگر این نکته را ادراک نکنیم، ممکن است در مواجهه با معتادان دچار خشم و دلسردی شویم.
هوشمندی تاثیری بر طرز فکر معتادوار ندارد. افرادی که فعالیت ذهنی سطح بالا دارند در برابر این کج اندیشی ها به همان اندازه آسیب پذیرند که دیگران. در واقع در مورد کسانی که از حد معمول اندیشمندتر هستند، طرز فکر معتادوار اغلب شدت بیش تری می یابد. بنابراین درمان افراد اندیشمند ممکن است کار بسیار پردردسری باشد. معتاد بنا را بر این میگذارد که «من باید مشروب (یا هر ماده مخدری) مصرف کنم» و بعد توجیهی برای این نتیجه گیری می تراشد، خواه منطقی باشد یا نباشد و خواه واقعیت داشته باشد یا نداشته باشد.
پدیده تفکر غیرطبیعی یا “کج اندیشی” در اعتیاد ابتدا در انجمن الکلی های گمنام مطرح شد. اعضای قدیمی AA این اصطلاح را در وصف “الکلی خشک” به کار می برند، الکلی ای که از نوشیدن پرهیز می کند ولی در بسیاری زمینه های دیگر رفتارش سخت شبیه الکلی ای است که مشروب می نوشد.
برای اینکه منظورمان از اصطلاح کج اندیشی روشن تر شود، بگذارید به یک نمونه حاد آن بپردازیم، یعنی نظام فکری کسی که مبتلا به اسکیزوفرنی است. فلان تصور کج و معوج، همان قدر که ممکن است برای یک آدم سالم بی معنا باشد، برای شخص مبتلا به اسکیزوفرنی کاملا معقول است.
افراد دچار اسکیزوفرنی درک نمی کنند که روند تفکرشان با اغلب مردم تفاوت دارد. آنها نمی توانند بفهمند چرا دیگران قبول نمی کنند آنها مسیح یا قربانی یک توطئه جهانی هستند. با این همه، بسیاری از مردم از جمله برخی از روان درمانگران ممکن است با چنین بیماری بحث کنند و از این که او نمی تواند متوجه صحت گفته هایشان بشود مایوس می شوند. ولی چنین کاری مثل این است که از فرد مبتلا به کوررنگی انتظار داشته باشیم رنگ ها را تشخیص دهد.
روان درمانگران آگاه از وضعیت بیماران اسکیزوفرنیک پارانوئید که دچار توهم خودبزرگ بینی هستند، می دانند تلاش برای متقاعد کردن بیمار به این که مسیح یا قربانی یک توطئه جهانی نیست، چقدر بی فایده است. روان درمانگر و بیمار از نظر فکری در دو دنیای کاملا مجزا سیر می کنند که هر یک قواعد کاملا متفاوتی دارد. طرز تفکر طبیعی در نظر بیمار اسکیزوفرنیک همان قدر نامعقول است که طرز فکر او در نظر فرد سالم. در مقام مثل، سازگار شدن بیمار اسکیزوفرنیک با افراد عادی جامعه مصداق آن مربی والیبال است که به تیمش دستور آفساید گرفتن می دهد یا مربی فوتبالی که به تیمش می گوید آبشارهای کوبنده بزنند.
با این همه، طرز تفکر شخص اسکیزوفرنیک چنان آشکارا نامعقول است که اکثر ما به وضوح متوجه آن می شویم. ممکن است نتوانیم ارتباط مطلوبی با شخص اسکیزوفرنیک برقرار کنیم ولی دست کم فریب توهماتی را که مخلوق ذهن اوست نمی خوریم. آن چه خیلی وقت ها باعث فریب ما می شود، تحریف هایی است ظریف تر و نامشهودتر در واقعیت، که بر اثر طرز فکر معتادوار به وجود می آید.
معتادان را گاهی به غلط، اسکیزوفرنیک تشخیص می دهند. بعضی عوارض ممکن است در معتادان و افراد اسکیزوفرنیک مشترک باشد، از جمله:
• توهم (توهم ادراکی)
• هذیان (توهم حسی)
• حالات نامعقول
• رفتارهای بسیار ناهنجار
تمام این عارضه ها البته ممکن است علائم آثار سمی مواد اعتیادآور بر مغز هم باشد. چنین اشخاصی اصطلاحا دچار روان پریشی ناشی از مواد اعتیادآور هستند، حالتی که ممکن است شبیه به اسکیزوفرنی باشد ولی اسکیزوفرنی نیست. این علایم معمولا پس از سم زدایی از بین می رود و فعالیت شیمیایی مغز به حالت طبیعی باز می گردد.
ممکن است شخص اسكيزوفرنيک، به مصرف الكل یا سایر مواد اعتیادآور هم معتاد باشد. در چنین مواردی، درمان بسیار مشکل میشود. بیمار اسكيزوفرنیک اغلب باید تا مدتها داروهای قوى ضدروان پریشی مصرف کند. علاوه بر این، چنین فردی شاید نتواند تکنیکهای رویاروی ی عموماً مؤثر در درمان معتادان را تحمل کند. معتادان می توانند یاد بگیرند از واقع گریزی دست بردارند و مهارتهایشان را به طرز مؤثری برای کنار آمدن با واقعیتها به کار گیرند، اما از بیمار اسكيزوفرنيک که توانایی کنار آمدن با واقعیات را ندارد، نمی توان چنین توقعی داشت.
به یک تعبیر، معتاد و بیمار اسكيزوفرنيک هر دو مانند قطارهایی هستند که از خط خارج شده اند. با قدری تلاش می توان معتاد را به خط برگرداند. اما بیمار اسکیزوفرنیک را نمیشود به همان خط برگرداند. بهترین راهی که می تواند برای این بیمار نتیجه بخش باشد، این است که او را به خط دیگری که به همان مقصد می رسد هدایت کنیم. این خط دوم، خطی سرراست نیست؛ تقاطع ها و فرعی های بیشماری دارد و در هر جای آن بیمار ممكن است به جهتی غیر از جهت مورد نظر برود. برای دوری از این خطهای فرعی، هشیاری و هدایت دائمی ضروری است و شاید لازم باشد برای ماندن در خط، با استفاده از دارو از سرعت قطار بكاهیم.
سرو کله زدن با افکار یک الكلی یا هر معتاد دیگر، اغلب همأن قدر دلسرد کننده است که رویارویی با ذهنیات بیمار اسكیزوفرنیک. درست مثل یک بیمار اسکیزوفرنیک که اعتقاد راسخش به مسیح بودن تغییرناپذیر است، یک الكلی یا معتاد را هم نمی توان سرسوزنی از این باور منصرف کرد که یک مشروبخور عادی مجلسی است یا فقط “محض تفريح” کوکایین یا ماریجوانا مصرف می کند.
برای مثال، نزدیکان یک الكلی دائم الخمر (یا هر معتاد دیگری)، به وضوح می توانند فردی را ببینند که بر اثر از بین رفتن تدریجی سلامت جسمانی، نابودی زندگی خانوادگی و به مخاطره افتادن شغلش، زندگی اش در حال فروپاشی است. همه این مشکلات به وضوح ناشی از مصرف الكل یا مواد مخدر است، با این حال خود معتاد انگار این را تشخيص نمی دهد. او احتمالا اعتقاد راسخ دارد که مصرف مواد اعتیادآور هیچ ربطی به هیچ کدام از این مشکلات ندارد و انگار در برابر استدلال های منطقی در این مورد ناشنواست.
تفاوت چشمگیر بین طرز تفکر معتاد و بیمار مبتلا به اسكیز وفرنی از این قرار است:
• افکار بیمار اسكيزوفرنیک آشکارا بی معنی است.
• افکار معتاد منطقی سطحی دارد که ممكن است بسیار غلط انداز و گمراه کننده باشد.
معتاد ممکن است همیشه آن طور که ما فکر می کنیم عمدا مکار نباشد. او لزوما آگاهانه و عامدانه دیگران را فریب نمیدهد، هر چند که بعضی اوقات این اتفاق میافتد. معتادان اغلب فریفته افکـار خودساخته شان میشوند، و عملاً خود را فریب میدهند.
به ویژه در مراحل اوليه اعتياد، تعبیر و تفسیر معتاد از وقایع ممکن است به ظاهر معقول بنماید و چنان که گفتیم، استدلال هایی از این دست طبيعتا بسیاری را فریب می دهد. از این رو، خانواده معتاد ممكن است برای مدتی مدید همه چیز را “از منظر طرز فکر معتادوار” بینند. ممكن است رفتار معتاد در نظر دوستان، کشیش، کارفرما و پزشک یا حتی روان درمان گر قانع کننده به نظر برسد. هر گفته او و حتى توجیه های دور و دراز او در باب وقابع ممکن است معتبر جلوه کند.
برشی از کتاب “طرز فکر معتادوار: شناخت خودفریبی
نویسنده آبراهام ج. توئرسکی
ترجمه: مینا ملکی معیری
بدون دیدگاه